در حاشیه دیدار رهبر انقلاب با دانشجویان
ساعت نزدیک 3بعد از ظهر بود که رسیدم به دربیت از بچه هایی که قرار داشتیم کسی رو ندیدم از با لای خیابان فلسطین دیدم رئیس بسیج دانشگا مون داره می یاد رفتم نزدیک حال اهوالی کردیم از من پرسید بچه ها کجان منم جواب دادم نمی دونم به من گفتن ساعت سه اینجا باشم شما کارت داری بی تامل گفت کارتا دست مصطفی روحیه هیچی دیگه به ما گفته بودن سه خودشون ساعت 4 اومدن تو این یه ساعت با بچه های بسیج صحبت می کردم هوا گرم بود هرچند دقیقه دست وصورتم رو با آب می شستم تا خنک شم.ساعت نزدیکای 4 بود که بچه های قمی رسیدن با ماشین اسماعیل اومده بودن وقتی روحی اومد می خواستم بزنمش که چرا یه ساعت مارو توآفتاب نگه داشته اما دلتنگی مانع از ضدنش شد آخه آخرین باری که دیدمش 23 خرداد بود رفتم جلو منو که دید گفت به آقا صادق با هم معانقه کردیم در همین هین گفتم خوب مارو زیر آفتاب کاشتی نه گذاشت نه برداشت جواب داد می رفتی زیر سایه این همه سایه آقا منو می گی تا اومدم چیزی بگم دیدم داره کارت هارو تقسیم می کنه تو دلم گفتم" اَی شابدل عظیمی چی چی".تا کارت رو گرفتیم رفتیم داخل تا گیت های حفاظتی رو رد کنیم وبرسیم به حسینیه امام خمینی ساعت 4:30 شده بود نیمی از حسینیه پر شده بود ودانشچو ها داشتن شعر تمرین می کردن تادر حضور آقا بخونن
یکی از خبر نگارا هم داشت گزارش می گرفت از بچه ها
ساعت ۵ بعد از ظهر؛ آقا وارد حسینیه شد ؛ هجوم
جمعیت؛ آغاز شعارها و در نهایت همخوانی شعر بلندی که تمرین کرده بودیم. نمی دونم
چجوری شعر خوندم پاهام داشت له می شد جوری
که بعد از قرائت قرآن رفتم عقب دیدم همچین
که داشتم می رفت دیدم مصطفی راهت نشسته روصندلی اونجا بود که دوباره گفتم"
اَی شابدل عظیمی چی چی".
مجری پشت تریبون میآید
و متنی ادبی میخواند.
باز هم ما؛ باز هم شما... و رمضان. رمضان کریم.
پیش تر ها آقاجان، کوچکتر که بودیم، میان اشک و لبخند های زیرزیرکی هم کلاسی ها، امیدتان شدیم. دبستانی شدیم. دبستان ما و نوجوانی مان به آسایش و امنیت گذشت.
آسایش و امنیت حاصل از پرپرشدن رفیق هایتان در هفتم تیر ماهو هشتم شهریور. به پرپر زدنشان در کربلاهای 4 و 5. در مرصاد. و در کردستان.
به عروج امام مهربانمان،
و پرکشیدن باهنر و بهشتی و صیاد. به گلگونی آوینی که برای امروزمان نوشت:
ما به جهاد فی سبیل الله عشق می ورزیم. و این امری است فراتر از یک انجام وظیفه خشک و بی روح. این سخن یک فرد نیست، دست جماعتی عظیم است که به سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت کند، بسیارند کسانی که می دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان اجری در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما. »
ما نسل امروزتان هستیم. آنها ماندند و زمان ما را با خود به این محضر نورانی رساند. ما ثمره ی خون شهیدان، میوه های انقلابیم. آنها ماندند تا دین و مرام و آیین ما بماند.
باز هم ما؛ باز هم شما
باز هم چشم دشمن که قرار است بعد از دیدن شور و شعور این جلسه و لبخندهای ملیحتان از حقد و کینه و ناراحتی بترکد.
آقاجان چشم حسودانتان تا همیشه کور شود. آمین
این روز ها دشمن سخت بانمک شده است. از کلکسیون اسب هایتان می گوید. همین هایی که پشت حسینیه پارک شده اند.
دشمن را بخند آقاجان. دشمن برای ما، نسل میوه های انقلاب، زنگ تفریح است. این ها ، این بندگان خدا، جنس اعتقاد ما را نمی دانند. جنس ما را نمی دانند.
حکایت امروز ما و دشمن حکایت علی مرتضاست و خیبر بی در؛ در قلعه شان را کنده ایم، برایمان شرط و شروط می گذارند.
باز هم ما؛ باز هم شما.
و لقد منَنّا علیک مرة اخری.
باز هم رمضان کریم و نماز های ظهر و عصری که اقامه ی آن برای عموم آزاد است.
و دیدار های هر روزه و منتی دیگر از رب ودود که این شرفیابی را نصیبمان کرد.
کاش بیت رهبری سالن افطار مجزا داشت. کاش تر این حسینیه به قاعده زمین چمن فوتبال بود تا دست کم صدهزار نفر جوان پرانرژی پای کار نائب امام عصرشان، اینجا و به نمایندگی از میلیون ها سرباز و سردار جنگ سخت و نرم، به رسم ادب دو زانو می نشستند.
یا لااقل کاش آن پارتیشن های آن انتها کمی عقب تر بود تا ده نفر، حتی یک نفر از جماعت عشاقی که هنوز پشت درند به جمعمان اضافه می شدند.
باز هم شما. باز هم شما.
و باز هم مجری خبر سراسری که از دیدار صمیمانه رهبر معظم انقلاب با دانشجویان خواهد گفت.
آقاجان ابروهایتان اگر سپید شده باشد، دل جوانتان سبز سبز سبز است.
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنی
متن زیبایی بود در بعضی از فراز های این متن دوست داشتم عکس العمل آقا را هم ببینم خیلی جالب بود مخصو صا آنجا که گفت؛ این روز ها دشمن سخت بانمک شده است. از کلکسیون اسب هایتان می گوید. همین هایی که پشت حسینیه پارک شده اند چون از افرادی شنیده بودم که می گفتند آره اسب های قیمتی داره.
نوبت به سخنرانها میرسد؛ ۱۲ نفرند. راستش سخنرانی هارو کمو بیش گوش می دادم اما سخنرانی دبیر انجمن اسلامی دانشگاه تهران و دبیر اتحادیه انجمن اسلامی مستقل رو کامل
دبیر اتحادیه جامعه اسلامی دانشگاهها پیشنهاد تشکیل اندیشکده می دهد ومی گوید طرحش را تقدیم می کنیم بااین که مورد استقبال آقا قرار می گیرد اما انگار یادش می رود طرحش را تحویل دهد.
دبیر انجمن اسلامی دانشگاه تهران
سخنانش را آغاز می کند به هر حال او همان
حرفهای همیشگی در اعتراض به بازنشستگی اساتید و فشار بر تشکلشان را میگوید و از
سهمیهبندی جنسیتی دانشگاه گلایه میکند وتشکل خود را تافته جدا بافته می داند
(البته هست) ومی گویداز همه این تشکلها صدایی واحد بیرون می آید وفقط تشکل ما چیز
دیگری می گوید. در پایان هم از ماجرای کوی دانشگاه میپرسد که نتیجه دادگاه ها چه
شد؟
نماینده بسیج
دانشجویی، نفر بعدی است که درباره مماشات با عاملین فتنه هشدار میدهد و از دستگاه
قضایی میخواهد که محاکمه عاملین فتنه را انجام دهد و به این ترتیب، اولین تکبیر
را از جمعیت میگیرد. در نهایت هم پیش آقا میرود و سومین چفیه را هم از دوش ایشان
برمیدارد و مجری را مجبور میکند که تقاضا کند دیگر کسی چفیه را از دوش آقا
برندارد.
نماینده اتحادیه انجمنهای اسلامی مستقل، پنجمین
سخنران است. از آنهایی که در انتخابات تردیدافکنی کردند میخواهد که از ملت
عذرخواهی کنند. دومین تکبیر هم به صدا در میآید. اما سومین تکبیر و بلندترین
تکبیر امروز، وقتی است که میگوید اگر کلیدی بخواهد قفلی را که به گردن استکبار
زدهایم باز کند، ملت آن کلید را میشکند. سالهای پیش هم اتحادیه مستقل در
تکبیرگیری از حضار موفق عمل کرده بود. صحبتش درباره اخطار به وزیر علوم آینده هم
تکبیر نهچندان محکمی میگیرد. همین لحن و نوع بیان است که کمی بعد با
انتقاد رهبر انقلاب مواجه میشود که: شما که توان استدلال قوی دارید، چرا میگویید
«با شدت» برخورد میکنیم. البته آقا توضیح میدهند که اگر منظورتان «شدت استدلال و
منطق» است، اشکالی ندارد. در نهایت هم میرود پیش رهبر. اما این بار مسئولین مراسم
شاید زرنگی میکنند و صبر میکنند تا او به جایگاهش برگردد و بعد چفیه چهارم را
روی دوش آقا میاندازند تا آه از نهاد او و حاضرین بلند شو
دهمین سخنران، یک خانم است به نمایندگی از انجمنهای
علمی. لحن صحبتش آدم را وادار می کند به سخنانش گوش دهم از طرح ویژهاش برای سبک
زندگی میگوید که همان بهرهگیری از هنر اسلامی است. غرب را هم شاهد مثال میآورد
که با استفاده از هنر، سبک زندگی مورد نظرش را پیاده میکند که به تدریج باعث
نغییر در نگرش و باورها میشود
آخرین سخنران، از
گروههای جهادی است. گلایهاش از کمتوجهی به روستاها و نقش آنهاست. از دخالت مالی
دستگاهها و نهادها در اردوهای جهادی شکایت میکند و آن را موجب عدم مشارکت مردمی و
همچنین دخالت مدیریتی این نهادها میداند. این که گروههای جهادی متوجه این اصل
مهم شدهاند که باید اصالت را به حضور گروههای مردمی داد و نه کمکهای مالی
سازمانها، واقعاً مایه شکر است.
ساعت هفت و نیم،
صحبتهای رهبر انقلاب با شکر خدا به دلیل شرکت مجدد در جلسه با دانشجویان شروع میشود.
آقا پاسخ چند سوال را خیلی کوتاه میدهند و البته چند جا هم موضوع را به خود
دانشجویان واگذار میکنند. مثلا ضمن موافقت با لزوم نظارت بر نهادهای بزرگی مثل
مجلس، قوه قضائیه، زیرمجموعههای رهبری و... از دانشجوها میخواهند که سازوکار این
نظارت را پیشنهاد کنند. واقعا اگر بقیه مسئولان هم اینقدر دانشجوها را جدی میگرفتند،
الان مشکلاتمان خیلی کمتر از اینها بود.
اما شاید مهمترین
چیزی که دانشجویان منتظر شنیدنش بودند، همان نسبت تکلیف و نتیجه بود. رهبر انقلاب،
آرمانگرایی بدون واقعبینی را به خیالپردازی تشبیه میکنند و میگویند: «این که
تصور کنیم تکلیفگرائى معنایش این است که ما اصلاً به نتیجه نظر نداشته باشیم،
نگاه درستى نیست.» تکلیفگرائى را هم این طور معنا میکنند که انسان در راه رسیدن
به نتیجهى مطلوب، بر طبق تکلیف عمل کند. به این ترتیب، اگر یک وقتى هم به نتیجهى
مطلوب خود نرسید، احساس پشیمانى نمیکند؛ خاطرش جمع است که تکلیفش را انجام داده.
با رسیدن زمان اذان، آقا سخنانشان را با چند دعا تمام میکنند. نماز جماعت خوانده میشود و بعد هم دانشجویان در کنار رهبر انقلاب بر سر سفره افطاری مینشینند و تلاشها برای رسیدن به سفرهای که آقا پای آن نشستهاند شروع میشود در صف نماز عقب ایستادم تا سریع برم وجای نزدیک آقا سر سفره پیدا کنم محافظ ها نمی گذاشتن نزدیک به دوسفره اول شویم ودر سفره سوم نشستم کنار ستون پشت به محافظین باخرما وچای افطار کردم هر چند دقیقه یک بار یک دست برسفره گذاشته جلو می رفتم تا مانع ستون را ردکرده و آقا را ببینم . افطار قیمه بود. موقع افطار، یک دانشجوی معلول بلند میشود و تقاضای ملاقات میکند. آقا اشاره میکنند که جلو بیاید. یکی ازمحافظین دستش را میگیرد و او را پیش رهبر میبرد.در همین هین گروه فیلم برداری که تازه سر سفره نشسته بودنند دنبال این فرد می رود تا این لحظات را ثبت کند چند دقیقهای صحبت میکند و به جایش برمیگردد. افطار آقا خیلی طول نمیکشد و با دانشجویان خداحافظی میکنند.
تقریبا کسی دیگر سرسفره نبود که دیدم مصطفی روحی داره سر سفره ها دنبال ماست می گرده تو این زمینه مثل خودم بود چون من هم دنبال خرما وبامیه های دست نخرده بودم البته اون قدر که مصطفی موفق شده بود من نشده بودم .
وقتی داشتیم بر می گشتیم سرباز ها ومحافظین بد نگا می کردن راستش بد نگاه کردن هم داره یزره آخه دوتا کیسه فیریزر پر ماست دستمون بود .البته اینم بگما بردیم برا اتحادیه بچه هایی که شب می مونن استفاده کنن.
این بود حاشیه دیدار رهبر انقلاب با دانشجویان
1392/5/6
- ۹۲/۰۵/۱۷
- ۷۰۲ نمایش