انسان حی متاله میرا یا حیوان ناطق؟
حیوانات، نباتات و جمادات همه موجوداتی هستند که در کنار انسان در عالماند، ولی انسان هیچ سنخیتی با اینها ندارد، برای همین، سؤال از جایگاه وی در میان این موجودات و اینکه چرا اینجا هست، مطرح میشود. در مقام مثال باید گفت این مطلب مانند این است که انسان سالمی را در بین ده دیوانه قرار دهیم و او همواره خواهد پرسید من برای چه به اینجا آورده شدهام. علت اینکه انسان به جهان آمده، قدرت تعقل و استدلال اوست.
در جستجوی تعریف انسان باید به دنبال تعریفی برویم که «انسانآفرین»(خداوند) از آن کرده است و تعریفی نظیر «موجود بالطبع اجتماعی»، «حیوان ابزارساز» یا «حیوان ناطق»، همه مغاله در کنه و وجه هستند و تنها یک بعد از انسان را نماینده برای همه وجوه انسانی میدانند. آیتالله جوادی آملی بیان کرده که در نظر قرآن انسان «حی متأله مائِت» است.
همانطور که خداوند حی است، انسان نیز حی است، در این نوع از تعریف، حیات انسان با مابقی جانوران متفاوت میشود. متأله بودن اشاره به این مطلب دارد که انسان الهی است. انسان هویت جدا از الهی بودن در کنار حیات ندارد. انسان اگر بخواهد انسان کاملی باشد باید ذوب در الوهیت اله باشد و این نکته را از آیات فطرت میتوان فهمید.
در تعریف حی متأله فرشتگان نیز قرار میگیرند و برای خروج فرشتگان از این تعریف، به نکته بعدی که میرا بودن است باید اشاره کرد. انسان برعکس فرشتگان دچار مرگ میشود. همانطور که مشخص است انسان در این تعریف هم از جهت انسانی وهم از جهت حیوانی مورد بررسی قرار میگیرد.
ارسطو، انسان را به «حیوان ناطق» تعریف کرده است. فیلسوفان و بعضا عارفان این تعریفرا پذیرفته اند اما در تفسیر آن با هم اختلاف دارند. ابن عربی تعریف ارسطویی از انسان را نمی پذیرد. از نظر وی انسان جامع حقایق عالم و حقایق حق است و لذا در تعریف انسان باید گقت موجودی است که دارای دو صورت است: صورت عالم و صورت حق. ملاصدرا که در فلسفة خویش به شدت متاثر از آرای ابن عربی است، کوشیده است در تعریف انسان قول ابن عربی را با تعریف ارسطویی هماهنگ سازد.(1)
فلاسفه از قدیم الایام در تعریف انسان گفته اند که انسان از حیوان ناطق است ؛ یعنی انسان، جانداری است که می اندیشد. اندیشه و تفکر وجه امتیاز انسان از سایر موجودات جهان آفرینش است و آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که بر این بعد انسانی تأکید دارد. مراد از تفضیل و برتری نیز اعطای خصوصیتی به انسان است که او با دیگر حیوانات در آن شریک است، ولی به نحو اکمل از آن ویژگی ها برخوردار است؛ به این معنا که خوردن، آشامیدن، ارضای جنسی و کیفیت اعمال او با دیگر حیوانات متفاوت است.
منطق ارسطویی در همان قدمهای اولی لیکن اساسی خود دچار ارسال مسلم شده است. در مبحث کلیات خمس انسان را «حیوان ناطق» نامیده و به آسانی از آن عبور میکند و به عنوان یک مسلم ارسال میدارد. همانطور که اسب را «حیوان صاهل» شیر را «حیوان مفترس» و الاغ را «حیوان ناهق» مینامد.
در بیان فوق «فصلِ» ناطق با فصل «صاهل» و امثال آن یک فرق صرفاً کیفی دارد وگرنه، انسان و اسب هر کدام دارای یک «نفس حیوانی» هستند با این تفاوت که نفس این ناطقه است و نفس آن صاهله.
اگر تعریف «حیوان صاهل» را در مورد اسب بپذیریم (که میپذیریم) و آن را مسلم بدانیم، هیچ اشکالی پیش نمیآید و ماهیت اسب با این فصل از سایر ماهیتها شناخته میشود و در منطق همین اندازه کافی است؛ زیرا منطق نه علم است و نه فلسفه.
و بنا نیست موجودشناسی، حیوانشناسی، اسبشناسی، زیستشناسی را در متن منطق بیاموزیم یا مطرح کنیم و اگر چنین عملی را انجام دهیم در واقع میان «ابزار» و «موضوع» خلط کردهایم بل موضوع را بر ابزار مقدم داشتهایم که نادرست و اشتغال به جهل میشود.
امّا تعریف انسان با «حیوان ناطق» گرچه (مانند فصل «صاهل» در مورد اسب) ماهیت انسان را از سایر ماهیتها جدا کرده آن را میشناساند و به آن جنبه «تمایز» میدهد؛ لیکن از جانب دیگر یک حکم فلسفی، یک داوری علمی و قضیه شناختی، صادر میکند که در عین توضیح تمایز، یک اشتراک را نیز اثبات میکند (اشتراک در حیوان بودن) و در نتیجه منطق از قلمرو ابزار خارج شده به قلمرو قضایای فلسفی و علمی وارد میشود هم خلط ابزار و موضوع میشود و هم تقدم موضوع بر ابزار رخ میدهد.
توضیح:
«اسبشناسی» یک علم است؛ اما «انسانشناسی» دو علم است. اسب یک حیوان است مسلّم، و دارای یک نفس با مشخصه صاهل است این نیز مسلّم. پس از این دو مسلّم، دانش اسب شناسی میآید روی این حیوان (وضعیت جسمی، خوراکی، پزشکی، روحی، تربیتی، کاربری و کاربردی آن) به بحث و بررسی میپردازد و به نتایج علمی میرسد که علم اسب شناسی نامیده میشود. همین طور در مورد سایر حیوانها.
امّا در مورد انسانشناسی دو علم به کار میپردازد: یکی همان انسانشناسی مساوی با اسبشناسی بالا، انسان به عنوان موضوع این علم درست به مثابه یک حیوان تلقی میشود به طوری که در نظر برخی از اندیشمندان چنین است و انسان بیش از این چیزی نیست تنها فرقی که میان انسان و حیوان است گستردگی فهم و درک انسان و گستردگی روح و روان اوست که در نتیجه علم انسانشناسی را گستردهتر از اسبشناسی میکند(2)
پیشینیان ما با هوشمندی تحسین برانگیزی انسان را به « حیوان ناطق » تعریف نموده اند و به تعبیر ابن سینا در رساله ی « نجات » : « انسانیت انسان به حیوان بودن او یا به میرا بودن او یا به چه چیز دیگری از این قبیل نیست بلکه به این است که در عین حیوان بودن ناطق است »
در لغت واژه ی « نطق » به معنای گفته و کلام و در اصطلاح در دو ترکیب مهم قرار می گیرد:
· « نطق خارجی » به معنای تلفظ، بیان، سخن
· « نطق داخلی » به معنای فهم، شعور، عقل .
ناطق به معنای شخص « خردمند » و « اندیشمند » است. در تعریف انسان به « حیوان ناطق »، حیوان « جنس » و ناطق « فصل » اوست. یعنی انسان دارای قوه ای است که از طریق آن به درک کلیات نایل می گردد. آگاهی انسان امر بالقوه ای است که در سخن وی صورتی بالفعل می یابد. در دخالت قوای عقلی و حسی نفس انسانی در شکل گیری « نطق داخلی » (صرف نظر از مباحث تعیین اصالت و یا حدود آن ) شکی نیست. اینکه گفته می شود انسان حیوانی دارای تاریخ است، در واقع مصداق همان « انسان حیوان ناطق است. » می باشد. چه آنکه او تنها حیوانی است که تاریخ خود را ادراک کرده و بیان می دارد. پس سخنی به گزافه نگفته ایم اگر از انسان مطابق سنت های حکمت عملی خویش به « حیوانی سیاسی » تعبیر نماییم. او در میان همه ی مخلوقات عالم، تنها حیوانی است که دارای تدبیر سیاسی بوده و درصدد شناخت زندگی سیاسی خویش می باشد. یادمان باشد که هر تعبیری از نسبت میان علم ( خاصه علم سیاست ) و روش علمی بر طرز نگرش ما به تعریف انسان عمیقا تاثیر گذار است.(3)
............................................................................................
1.(گرفته شده از مقاله ماهیت انسان از دیدگاه ملاصدرا و ابن عربی نویسنده مرتضی شجاری)
2.(نقد مبانی حکمت متعالیه مرتضی رضوی)
3.(دکتر کامیار صداقت ثمرحسینی)
هــوالـنــــور
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ (یوسف/24)
چون خدا را با بنده عنایت بود،پیروزی بنده را چه نهایت بود،چون خداوند بنده را در حمایت خود دارد دشمن بر وی کی ظفر یابد؟
پیروز بنده ای که خداوند پیوسته به دل او نظر دارد و او را هرگز فرا مخالفت نگذارد.
مصطفی (ص) گفت:
خداوند فرموده چون بدانم که غالب اشتغالِ بنده من به من است خواهش (شهوت) او را در سوال از من و مناجات با من قرار می دهم،وچون بخواهد از یاد من غافل شود،میان او با خودم حائل می شوم که بی بهره نشود!
امام جعفر صادق(ع) فرمود:
برهانِ حق جمالِ نبوت و نورِ علم و حکمت بود که خداوند در دل یوسف نهاد و فرمود : آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا تا به نور ضیاء آن ، راه راست و حق بدید و از نا پسند بازگشت و به پسند حق رسید، یعنی نه خود رسید که رسانیدند! نه خود دید که نمودند
*خواجه عبدالله انصاری*