سرباز ولایی

سرباز ولایی

سرباز در لغت به معنی کسی است که جان خود را به بازی گرفته است برای دوستدار خویش کسی که حاضر است جان خود را برای آن که دوست دارد فداکند و از باختن سرش ابایی ندارد وسرباز ولایی یعنی کسی که جان خویش را برای امام خود و ولی خود که امام زمان ارواحنا فدا باشد فدا کند نه در لفظ بلکه در عمل سرباز ولایی کسی است که به فرمایشات امام خویش گوش دهد وبه آن جامه عمل بپوشاند و در نبود امام خود (بنا به گفته خود امام)به نائب آن اقتدا می کند وآن را به منزله امام خود می داند سرباز ولایی ولی خود را می شناسد ولی ای که به معنی سرپرست است نه به معنی دوست ، ولی ای که همراه حق است وحق همراه اوست ولی ای که.....
سرباز ولایی یعنی فدایی ولی یعنی فدایی علی یعنی فدایی........

طبقه بندی موضوعی

پیوندها

شهادت موسی بن جعفر امام کاظم علیه السلام

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۵۸ ب.ظ

وقتی نام امام کاظم (ع) را میشنوم  حسرت میخورم

آری حسرت حسرتی که چهار سال است دارم حسرت آن روزی که مدیر کاروان گفت ؛ زائرین عزیز چون کاظمین امنیت نداره 2ساعت بیشتر نمی تونیم بمونیم سریع سرساعت دم ماشین باشید ناهارهم داخل ماشین میخوریم  غذا هم از مهمانسرای حضرت .

ومن همان 2ساعت راهم قدر ندانستم و.... .

چند سالی میشه گذشته تواین چند سال پای درس اساتید یاد گرفتم که دعا کنم تا بامعرفت به زیارت ائمه مشرف شویم  بامعرفت.

سر کلاس استاد سید مرتضی میر کتولی بودم استاد از یکی از دوستانشان نقل می کردند که رفته بوده زیارت ائمه کاظمین متولی حرم امام کاظم بااین فرد دوست بوده وبه او میگه می خوای محل زندانی شدن امام رو ببینی  وبا هم به سردابی که حدودا 10 یا 15 متر پایین تر از سطح زمین بود رفتیم به دالانی به طول 20 ، 30 متر که برای رد شدن باید خم شد رسیدیم بعد از طی این مسیر به اتاقکی کوچک که امام در آن جا زندانی بودند رسیدیم  وقتی استاد این جملات را گفت یاد  کلمات کتاب انسان 250 ساله که از بیانات امام خامنه ای استخراج شده افتادم که در فصل امام کاظم می فرمایند سندی بن شاهک این سرسپرده بنی عباس در خانه خودش موسی بن جعفر را در یک زندان بسیار سختی زندانی کرده بود وگاهی اوقات خانواده سندی بن شاهک زندان را نگاه می کردند ووضع موسی بن جعفر آنهارا تحت تاثیر قرار داد وهمین عاملی شد که فرزند همین شخص از بزرگان واعلام تشیع می شود.

از امام کاظم برای ما کرامت هایی نقل کرده اند داستان بشر حافی  داستان صفوان جمال وکرایه دادن شتر ها به هارون برای سفر حج داستان آن زن جوان زیبا که مامور شد برای خدمتکار امام در زندان که یکوقت خبر دارشدند که اصلا در این کنیز انقلاب شده اوهم آمده سجاده ای انداخته شده نفر دوم .

ماجرای علی بن یقطین  وزیر هارون و شیعه موسی بن جعفر را همه شنیده اند  همان داستان که تا فهمید فردی نامه از جانب امام دارد داخل منزلش برد وگفت؛ تو خدمت امام بودی ؟

 گفتم.بله

 توباهمین چشمانت امام را زیارت کردی؟

گفتم بله

 گرفتاریت چیست؟

گرفتاریش را همان جا درست کرد وگفت اجازه می دهید من خدمت دیگری هم به شما بکنم گفتم بله

گفت می خواهم هرچه دارایی دارم امشب باتو نصف کنم  چون آقا نوشتند( هرکس مومنی راشاد کند چنین وچنان)

ووقتی دریک سفری جریان را به امام عرض کردم  امام تبسمی کرد وخوشحال شد.

نحوه شهادت موسی بن جعفر از کتاب سیری در سیره ائمه اطهار شهید مطهری

نوشته اند که همین یحیی برمکی برای اینکه پسرش فضل را تبرئه کرده باشد، به هارون قول داد که آن وظیفه ای را که دیگران انجام نداده اند، من خودم انجام می دهم. سندی را دید و گفت این کار (به شهادت رساندن امام) را تو انجام بده، و او هم قبول کرد. یحیی زهر خطرناکی را فراهم کرد و در اختیار سندی گذاشت.

 آن را به یک شکل خاصی در خرمایی تعبیه کردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فورا شهود حاضر کردند، علمای شهر و قضاوت را دعوت کردند (نوشته اند عدول المؤمنین را دعوت کردند، یعنی مردمان موجه، مقدس، آنها که مورد اعتماد مردم هستند) حضرت را هم در جلسه حاضر کردند و هارون گفت: ایها الناس ببینید این شیعه ها چه شایعاتی در اطراف موسی بن جعفر رواج میدهند، می گویند: موسی بن جعفر در زندان ناراحت است، موسی بن جعفر چنین و چنان است. ببینید او کاملا سالم است. تا حرفش تمام شد حضرت فرمود:

 " دروغ می گوید، همین الان من مسمومم و از عمر من دو سه روزی بیشتر باقی نمانده است ".

اینجا تیرشان به سنگ خورد. این بود که بعد از شهادت امام، جنازه امام را آوردند در کنار جسر بغداد گذاشتند، و هی مردم را می آوردند که ببینید! آقا سالم است، عضوی از ایشان شکسته نیست، سرشان هم که بریده نیست، گلویشان هم که سیاه نیست، پس ما امام را نکشتیم، به اجل خودش از دنیا رفته است. سه روز بدن امام را در کنار جسر بغداد نگه داشتند برای اینکه به مردم اینجور افهام کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است. البته امام، علاقمند زیاد داشت، ولی آن گروهی که مثل اسپند روی آتش بودند، شیعیان بودند.

یک جریان واقعا دلسوزی می نویسند که چند نفر از شیعیان امام، از ایران آمده بودند، با آن سفرهای قدیم که با چه سختی ئی می رفتند. اینها خیلی آرزو داشتند که حالا که موفق شده اند بیایند تا بغداد، لااقل بتوانند از این زندانی هم یک ملاقاتی بکنند. ملاقات زندانی که نباید یک جرم محسوب شود، ولی هیچ اجازه ملاقات با زندانی را نمی دادند. اینها با خود گفتند: ما خواهش می کنیم، شاید بپذیرند.

آمدند خواهش کردند، اتفاق پذیرفتند و گفتند: بسیار خوب، همین امروز ما ترتیبش را می دهیم، همین جا منتظر باشید. این بیچاره ها مطمئن که آقا را زیارت می کنند، بعد بر می گردند به شهر خودشان که ما توفیق پیدا کردیم آقا را ملاقات کنیم، آقا را زیارت کردیم، از خودشان فلان مسئله را پرسیدیم و اینجور به ما جواب دادند. همین طور که در بیرون زندان منتظر بودند که کی به آنها اجازه ملاقات بدهند، یکوقت دیدند که چهار نفر حمال بیرون آمدند و یک جنازه هم روی دوششان است.

مأمور گفت: امام شما همین است.

 

کلام امام کاظم

 

امام به شاگرد و یارش هشام پسر حکم فرمود:

«ای هشام! نمونهٔ دنیا، آب دریا است، هر چه تشنه ازش بیاشامد، تنها بر تشنگی‌اشافزاید تا بکشدش.»

«ای هشام! همانا خدا بر مردم دو حجت دارد، حجتی آشکار و حجتی پنهان. پس آشکار،پیامبران و فرستادگان و امامان اند، و پنهان خرد است.»

«ای هشام! باری دنیا به رخسار زنی نیل‌فام برابر مسیح (ع) پدیدار گشت، [عیسی] ازش پرسید: چند بار تو ازدواج کردند؟ گفت: فراوان! باز پرسید: آیا همه طلاقت دادند و تو را هِشتند؟ پاسخ گفت: نه، که من همهٔ‌شان را کشتم! مسیح (ع) نیز فرمود: پس وای بر دیگر همسرانت! چگونه از گذشتگان پند نگرفته‌اند؟»

همچنین امام کاظم (ع) فرموده‌است:

«مومن چون دو کفهٔ ترازو است، هرچه بر ایمانش بیفزاید، بر دشواری‌ها و سختی امتحانش نیز افزوده می‌گردد.»

 

نظرات (۴)

سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/node/51909
ما را از بروزرسانی خود آگاه
و با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir
یا علی

  • کلبه کرامت
  • هــوالسیـد

    به نام خدایی که زمین را از کفی آفرید و آسمان هارا از بخار!

    و از پاره ای گوشت زبان گویا کرد و از پاره ای پیه چشمِ بینا ساخت ! و از پاره ای خون دلِ دانا کرد !

    گناه کار را به لطف خود آشنا کرد و جانهای دوستان را از شوق خود شیدا !

    هر چه کرد به جلال و کبریا کرد و از میان مردمان بنده ای جدا کرد و نام او را محمد مصطفی (ص) کرد ، او را کان ِ کرم و وفا و معدن صدق و صفا و قاعده جود و سخا و مایه نور و ضیا و زینت دنیا و عقبی کرد...

    ***مبعث مبـــارک بادتان***

    سلام
    وبلاگ خوبی دارید
    خداقوت

    پاسخ:
    سلام
    ممنون لطف دارید
    یاعلی
  • محسن عروجی
  • پاسخ:
    ممنون از لطفتون
    یاعلی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">